|
اگه این ملت گذاشتند ما یه چرت بخوابیم؟ دیروز از صبح همه جمع شده بودند و بیار و ببر و بپز و ... که چی؟ حموم پارتی! یه چیزی تو همین مایه ها بود. ما هم دهن روزه، (شیر خوردن تو خواب روزه رو باطل نمیکنه، خودم آونطرف آب که بودم از فرشته ها پرسیدم) خلاصه غروب که شد همه فامیلها و دوستا و آشناهای مامان بابا جمع شدند خونه بابابزرگ. منم که از صبح نتونستم بخوابم دیگه از خستگی نمی تونستم چشامو باز کنم حتی! بنده خداها اومده بودن منو ببینن ولی وقتی دیدن من خوابم یواشکی کادوهاشون رو گذاشتند و رفتند، آخی! دلم واسشون سوخت ولی خب چیکار کنم؟ خسته بودم خب! فردا هم دوباره بابایی باید بره سر کار. همین 2 - 3 ساعت که من بیدارم برعکس همه می خوان بخوابن! یکم ملاحظه هم خوب چیزیه! باشه، امشب هم کاری بهتون ندارم میذارم بخوابین ولی شب آخره ها! حواستون باشه!
|
|
چهارشنبه 88/6/25 ساعت 10:23 عصر
|
|
|
|